رشت-هویت گیلان:اینجا روایت‌خوان روزگار جعفر شکیب هستید، داستان سرنوشت پسرکی ۷ ساله که از غمِ نان، نان‌آور یک شهر شد و امروز تمام دارایی‌اش، خوشحالی کارگرانی است که نان‌آور اهل خانه هستند.

رشت-هویت گیلان:کوثر اشرافی

جعفر شکیب پیرمردی باصفا و خوش مشرب از دیار قنات و قنوت و قناعت یعنی یزد است که سوار بر چرخِ روزگار به شهر باران‌های پولکی یعنی رشت آمد تا برگ مهمی از سرنوشت کشورش را ورق بزند.

او حدود نود دقیقه از نود و چند سال زندگانی‌اش برایم گفت مثل فیلمی که روی دورِ تند به نظاره آن بنشینی، نود دقیقه از بهترین لحظات عمر یک انسان از کودکی تا کهنسالی…

دنیایِ پیرمرد

اتاقی ساده گوشه حیاط کارخانه محل کار مردی است که صاحب این دم و دستگاه است، یک میز و صندلی و ‌چند قاب عکس تمام فضای این اتاق است، وقتی بر روی میز کارش دقت کردم عکس‌های ریز و درشتی را دیدم که تمام دنیای پیرمرد را پُر کرده بود، از فرزندانی که دوری از آنان را با تماشای لبخندهای درون عکس تحمل می‌کرد.

ساده‌زیست است و مهربان، وقتی که پای صحبت همکارانش از خوبی و مهربانی آقای شکیب شنیدم که از مال دنیا جز خانه‌ای ساده در یکی از محلات رشت ندارد و تمام دارایی‌اش، خوشحالی کارگرانی است که نان‌آور اهل خانه هستند.

غمِ نان

از روزهای شیرین اما روزگار سخت کودکی گفت که برای یک تکه نانِ خشک، مسافت زیادی را به خانه خاله‌اش که در شهر زندگی می‌کرد ‌رفت؛ داستان سرنوشت پسرکی ۷ ساله که از غمِ نان، نان‌آور یک شهر شد.

عشق به کار و حرفه از همان دوران کودکی پای او را به تهران که نه طهران کشاند و طعمِ تلخ غربت و دوری، یک لحظه او را از رسیدن به اهدافی که در سَر داشت دور نکرد.

از آهنگری تا لوله‌کشی

آقای شکیب از آهنگری کارش را شروع کرد وقتی که حتی شاید چکش به دست نگرفته بود اما پله پله در همین روزهای کارگری قد کشید و بزرگ شد.

جعفر آقا می‌گوید؛ آن زمان جوش برق در تهران فقط توسط یک نفر به نام آقای مینویی انجام می‌شد و همه با کاربیت جوشکاری می‌کردند و من شب‌ها در خلوت خودم، کاربیت را در دستگاه می‌ریختم و آهن‌پاره‌‌ها را به هم جوش می‌دادم.

او صحبتش را ادامه داد؛ در روزهایی که در تهران لوله‌کشی و شوفاژکاری به تازگی به راه افتاده بود، در شرکت جنرال مکانیک مشغول به کار شدم، در آنجا با چند نفر آشنا شدم و تصمیم به شراکت گرفتیم و در پارک ساعی کنونی که آن زمان آبشار پهلوی نام داشت مغازه گرفتیم اما کارمان نتیجه‌ای نداشت و ورشکست شدیم.

آقای شکیب پا در مسیری گذاشته بود که انتهایش را نمی‌دانست اما به خدا تکیه داشت و قدرت بازویش که در این کوره راه قدم برداشت.

حمله شعبان بی‌مخ به خانه مصدق

جعفر آقا از نهمین روز از اسفند سال سی و یک برایمان گفت که با همین دو چشم خودش دیده که شعبان بی‌مخ با مشت‌های گره کرده به درِ خانه مصدق می‌زده تا او را با خود ببرد، حالا اینکه در آن روز چه اتفاقاتی بر مصدق و شعبان بی‌مخ گذشته باید خودتان در صفحات تاریخ به دنبالش بگردید.

فراز و نشیب‌ها

روز و روزگار همیشه بر وقف مراد نبوده و نیست و آقای شکیب نیز از این بالا و پایین رفتن‌ها یا به قول معروف فراز و نشیب‌ها بی نصیب نبوده است؛ از روزهایی که طعمِ شیرین کار و حرفه را چشیده است و لحظاتی که به بیکاری سپری شده است اما قشنگی این زندگی خلاصه همین ایستادن‌ و جا خالی ندادن‌ها است.

از ایرانشهر تا ایران رادیاتور

نشیبِ زندگی او در روزهایی بود که جعفر آقا به تازگی ازدواج کرده بود و بیکار بود اما لابه‌لای همین روزهای سخت به او می‌گویند بیا ایران شهر… حالا برای چه کاری؟ لوله‌کشی…

جوهره او به قدری بود که از پسِ هر کاری بربیاید حالا چه تهران باشد چه ایرانشهر، تصمیمش را گرفت و به همراه خانواده بار سفر بست و راهی ایرانشهر شد.

در روزهایی که حتی جاده‌ای وجود نداشت و در شرایط سخت در ایرانشهر، زابل، خاش و سراوان کار لوله‌کشی را برعهده گرفت اما این سختی‌ها دستاورد بزرگی برای جعفرآقا داشت به نام ایران رادیاتور.

پشتم گرمه

در خیابان پشت ویترین مغازه، خرس قهوه‌ای کوچکی به یک پکیج تکیه داده و لبخند شیرینی به لب دارد که در یک لحظه حواس عابران را پرت می‌کند.

“پشتم گرمه”… شاید شما هم این جمله را شنیده باشید این جمله، شعار ایران رادیاتور است همان کارخانه‌ای که هم‌قواره انقلاب است و بیش از ۴۷ سال از عمر این پشت‌گرمی می‌گذرد.

ایران رادیاتور، همان دستاوردی است که پس از گذشت ۴ دهه از عمر بابرکتش امروز راهگشای نسل جوان و کارگرانی است که علاوه بر اینکه کار‌ و حرفه یاد می‌گیرند تامین‌کننده معیشت خانواده‌هایشان هستند.

کارخانه کوچکی که با ۳۰ نفر کارگر با ۳ هزار و ۵۰۰ مترمربع زمین و دو دستگاه دایکاست کارش را شروع کرد آن هم در شرایط سخت اقتصادی در سال ۱۳۹۳ با ۳۰ دستگاه دایکاست و ده‌ها سالن قالب‌سازی، ریخته‌گری، تولید و مونتاژ محصولات مختلف و ده‌ها هکتار فضای تولید امروز این ظرفیت به حدود ۲ هزار فرصت شغلی مستقیم و ۱۰‌ هزار فرصت شغلی غیرمستقیم رسیده است.

و امروز آنچه که از دستان پرتوان کارگران ایرانی ساخته می‌شود به بیش از ۳۰ کشور دنیا از جمله ایتالیا، اسپانیا، آلمان، فرانسه، روسیه و… با افتخار صادر می‌شود و ایران رادیاتور توانسته است ۳ بار نیز عنوان صادر کننده نمونه کشور را به خود اختصاص دهد.

وقتی از آقای شکیب پرسیدم چرا ایران رادیاتور؟
در سه جمله جوابم را داد؛ من وطنم را دوست دارم، من مملکتم رو دوست دارم، اسمش را گذاشتم ایران رادیاتور.

مثلِ ایران رادیاتور

ایرانی هستیم و ایرانی جماعت پشتش گرم است به ایران و هر آنچه که نام ایران را با خود به یدک می‌کشد مثل ایران رادیاتور.

گنج شکیب

آقای شکیب رمز موفقیتش را، سلامت فکر و روح سپس ایستادن و ناامید نشدن می‌داند شاید این همان گنجی است که جعفر آقا آن را در صندوقچه زندگی نود و چند ساله خود پنهان نگه داشته است و حالا که از او می‌خواهم چند کلامی نصیحتم کند آن را در چند جمله سخاوتمندانه در اختیارم قرار می‌دهد.

حتی اگر صد بار هم زمین خوردی نااُمیدی معنا ندارد، وقتی که با یک “یا علی” می‌توانی از همه چیز را دوباره از نو بسازی حتی سرنوشتت را…

گفتن و شنیدن از آقای شکیب برای امثال من و‌ نسلی که شاید طعم گسِ سختی‌ها و مشکلات را شاید کمتر چشیده باشند سراسر امید و انگیزه است تا شکیبانه در مسیر زندگی گام برداریم و بتوانیم به اهداف نه چندان دست نیافتنی، دست یابیم.